غم دانه دانه می افتد روی صورتم
شور است طعم نبودنت !
.
.
.
حکایت تلخیست…
مانده ام برای تو،رفته ای برای دیگری…
.
.
.
بودنت رو به تلخی می کشد
نبودنت اما …
رو به مرگ … شاید !
یاد حرف مادر بزرگ می افتم
“می دونم تلخه ! اما باید مثل دوا بخوریش !”
.
.
.
دیگر حوصله ای نمانده است!
راستی ، مگر حوصله هم جزو آن چیز هایی بود که تو آورده بودی
که موقع رفتنت همه اش را بردی..
.
.
.
چه فرقی میکند
ساعت را به عقب بکشم
وقتی حسرت هایم تکراریست
وقتی نگاهت دیگر بر میگردد
وقتی صدایت دیگر مرا نمیخواند
.
.
.
زمستان و تابستان ندارد ………..
نباشی…..
چهار ستون بدنم میلرزد……….
.
.
.
بهانه گیر، زبان نفهم…
دلم را می گویم.
آخر تو را از کجا برایش بیاورم!!!؟؟
.
.
.
خـُـدایـا !
یـِکاری کـُن ۴شَنبه سـوری کـِه داره از رو آتیـش میپـَـره یـَخِ دِلـِش آب شـه و بـَرگـَـرده. . .
.
.
.
وقــــــتـــی نیستـــــــــــی
مـــن کـــــــــه هیـــــــــچ
دقـــیقه ها هـم دل و دمــاغ
ندارنــد اصلا نمی گذرنـــد
.
.
.
دلــ♥ــم تنـــگ اسـت
بــراى وقتـــــــے کــﮧ داشتــــمـت..
تـــــــو ﺗﻤـــــــﺎﻡ ﻣـــــــــﻦ بــودے
و
نــیستــــــــے …!!
.
.
.
” شب و روز در خیالی و
ندانمت کجایی! “
, سعدی ,
.
.
.
“من” را میبینی؟!
هـمچنان ایستاده امـ!
کسی که فکرمیکردی،میشکند “بی تو”..
حالا میشکند امثال “تو” را…
هیس!!!
چیزی نگو فقط..برو..
.
.
.
دست های تو “تصمیم” بود.
باید میگرفتم و دور میشدم…
.
.
.
شبهای بی من بودنت بخیر
همه ی من …
.
.
.
از هر چه از پیشم رفت گذشتم
از صدایت
از وجودت
از دست هایت
ولی نمی توانم
نمیتوانم از چشمانت بگذرم
چشمانت را از من نگیر
.
.
.
در یک لحظه تمام شد. او رفت …
دو کلمه ای که معنای زندگی ام را برای همیشه تغییر داد …
.
.
.
غصــه نخــور ؛ کنــار آمـده ام بـا نبـودنت . . .
خیلـی که دلـم بگیـرد ، گریـه میکنـم
.
.
.
خسته ام از تکرار شنیدن!
مواظب خودت باش،
تو اگر نگران حال من بودی!
که نمیرفتی
.
.
.
وقتی رفتی تا آخر برو
وقتی “ماندی تا آخر بمان
این تن خسته ست!
از نیمه رفتن ها…
از نیمه ماندن ها…