loading...
شمال کده | پورتال خبری و تفریحی
شمال کده ثبت شده در سایت ساماندهی
http://up.shomalkade.ir/view/1272532/shomalkade%20sabt%20shode%20dar%20samandehi.jpg

اعلانات

سایت تفریحی وسر گرمی شمال کده

http://up.shomalkade.ir/view/1368939/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%DB%8C%20%D8%A7%DB%8C%D9%86%20%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA%20%D9%85%D9%86%D8%B7%D8%A8%D9%82%20%D8%A8%D8%A7%20%D9%82%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%86%20%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C%20%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C%20%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%20%D9%85%DB%8C%20%D8%A8%D8%A7%D8%B4%D8%AF%20%5Bwww.shomalkade.ir%5D.gif

http://up.shomalkade.ir/view/1368926/%D8%A8%D9%87%20%D8%AF%D9%84%DB%8C%D9%84%20%D8%A8%D9%87%20%D8%B1%D9%88%D8%B2%20%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86%20%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA%20%D8%A7%D8%B2%20%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA%20%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1%20%D9%87%D9%85%20%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%86%20%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%AF%20%5Bwww.shomalkade.ir%5D.gif

عروسک جناب خان اورجينال

 
http://up.shomalkade.ir/view/1504238/info_postsabet.png        http://up.shomalkade.ir/view/1504240/cart_postsabet.png
آخرین ارسال های انجمن
Admin بازدید : 1397 1393/11/07 نظرات (0)

1 دانلود رمان مبینا | M346 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : مبینا 

2 دانلود رمان مبینا | M346 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : M346 کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان مبینا | M346 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب : ۲٫۱ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK) 

11 دانلود رمان مبینا | M346 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : PDF ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

4 دانلود رمان مبینا | M346 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۲۰۱

 

خلاصه رمان :  

رمان مبینا داستان تک دختر خانواده ی ثروتمنده که برای رقابت با پسر خاله اش امیر در رشته ی دندانپزشکی دانشگاه قبول میشه و اونجا با نیما آشنا میشه که دوستی اونها به عشق تبدیل میشه و تصمیم به ازدواج می گیرند، از طرفی امیر که جراح مغز و اعصابه، به اون علاقمنده ولی ابراز نمی کنه و منتظر فرصت مناسبیه، وقتی از لندن بر می گرده، از اون تقاضا می کنه که باهم به یک سفر سه روزه به فرانسه برن، ولی به علت یک توطئه دچار مشکل بزرگی میشن و پس از بازگشت به ایران و مطلع شدن همه ، آبروی اونها به خطر میفته و نیما هم با شنیدن این ماجرا و دیدن عکسای اونها برخورد بدی با مبینا می کنه و طردش میکنه، پدر مبینا هم توی این ماجرا سکته می کنه و مبینا هم که جدایی از عشقش رو تقصیر امیر می دونه و فکر می کنه امیر به دختر دیگه ای علاقمنده برای انتقام از اون می خواد که برای جلوگیری از حرف فامیل با اون ازدواج کنه، امیر هم می پذیره و مبینا تصمیم داره یک زندگی سرد و عذاب آور رو به امیر تحمیل کنه، ولی بعد از دو سه سال بعد از ازدواج همه چیز تغییر میکنه و…

pdf دانلود رمان مبینا | M346 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان مبینا | M346 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان مبینا | M346 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان مبینا | M346 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

android دانلود رمان مبینا | M346 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

  

 21 دانلود رمان دنیا همان یک لحظه بود | Artmis69 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

صدای بابا که با شادی اسمم و صدا می کرد ، همه ی خونه رو پر کرده بود .
_ مبینا خانوم … خانوم دکتر … پاشو بدو بیا بابا …
مهرداد ، برادر بزرگترم ، اومد در اتاقم و باز کرد و گفت : ای بابا ، وقتی ما ارشد قبول شدیم بابا انقدر خوشحال نشد که برای تو شده ؛ بدو برو پیشش نور چشمی زود باش .
با شیطنت بهش دهن کجی کردمو از پله ها دویدم پایین . تا چشمم افتاد به بابا که بعد یک ماه سفر کاری به خونه برگشته بود ، پریدم تو بغلش .
_ سلام بابایی . دلم برات تنگ شده بود .
_ سلام عزیزکم ، خبر قبولیتو که مادرت بهم داد ، یه دنیا خوشحال شدم .زنده باشی دختر گلم .
بعد گونه مو بوسید و از توی چمدونش یه بسته بهم داد . یه جعبه ی موزیکال بود . درش رو باز کردم ، صدا موسیقی آروم و زیباش به کنار ، سوییچی که توش بود ناخوداگاه باعث شد از ته دل بخندم . تا اون موقع بابا بهم اجازه نمی داد ماشین داشته باشم ولی این قبولی انقدر خوشحالش کرده بود که برام ماشینخریده بود .
_ برو تو حیاطه ، ببین دوسش داری یا نه ؟
دویدم سمت حیاط ، یه یاریس هاچ بک آبی تیره بود . این رنگ رو خیلی دوست داشتم . مامان که تازه از حمام اومده بود . خندید و گفت : اگه می خوای میتونی بری باهاش یه دوری بزنی ولی مراقب خودت باش .

   

منبع : www.Roman98.com

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
آمار
banner.gif
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • تبلیغات
    تبلیغات
    آمار سایت
  • کل مطالب : 922
  • کل نظرات : 138
  • افراد آنلاین : 21
  • تعداد اعضا : 829
  • آی پی امروز : 275
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 443
  • باردید دیروز : 98
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,787
  • بازدید ماه : 7,906
  • بازدید سال : 47,974
  • بازدید کلی : 3,092,997
  • ارتباط با مدیر سایت
    تبلیغات
    تبلیغات
    تبلیغات